همگي درباره اسطورهسازي و نيز ضرورت شكستن آن و البته مفيد بودنش سخن ميگويند. اصل را بر همين بگذاريم. غرض از پيامكهاي طنز و هجو و لغز درباره شريعتي اسطورهشكني است و نه محصول «دستان پنهان». تئوري دستان پنهان درست هم كه باشد، اثباتناپذير است. براي آدمهايي مثل شريعتي كه مخالف از همه سو زياد دارد شناسايي صاحبان دستها آسان نيست: دستان پنهان قدرت، دستان پنهان مخالفان او در قدرت، دستان پنهان مخالفان او خارج از قدرت و ...؟
همگي درباره اسطورهسازي و نيز ضرورت شكستن آن و البته مفيد بودنش سخن ميگويند. اصل را بر همين بگذاريم. غرض از پيامكهاي طنز و هجو و لغز درباره شريعتي اسطورهشكني است و نه محصول «دستان پنهان». تئوري دستان پنهان درست هم كه باشد، اثباتناپذير است. براي آدمهايي مثل شريعتي كه مخالف از همه سو زياد دارد شناسايي صاحبان دستها آسان نيست: دستان پنهان قدرت، دستان پنهان مخالفان او در قدرت، دستان پنهان مخالفان او خارج از قدرت و ...؟ شناسايياش سخت است، ابزار اطلاعاتي ميخواهد و كنجكاويهاي كارآگاهي و ... بحث در باب اسطورهها و ضرورت شكستنشان شدنيتر است.
با اين همه بت شدن و اسطوره شدن مكانيزمي دارد، زدودنش نيز. اسطوره را گاه ميسازند، گاه ساخته ميشود. اولي شكستنش آسان است، دومي، مثل در افتادن با ارواح است و اشباح. بتها را بايد شكست، اسطوره را بايد زدود. اما مثل بسياري اوقات اين نوع بايدها نتيجه عكس ميدهد. مثلا چون خواستي بشكني شده است بت. چون خواستهاي بزدايي، شده است اسطوره. و دست آخر اينكه اسطورهها را هميشه دوستداران نميسازند، گاه مخالفان ميسازند.
از اين بديهيات گذشته، برگرديم به پرونده شريعتي. آيا شريعتي يك اسطوره است؟ اگر هست و بايد شكستش كي و چگونه اسطوره شد و مهمتر از همه چه كسي يا كساني او را اسطوره كردند؟ طرفدارانش يا مخالفانش. گروههاي سياسي يا مردم كوچه و بازار؟ جوانان نسلهاي پيشين يا نسلهاي بعدي؟
1 شريعتي، اسطوره نيست. مگر ميشود سر به سر اسطوره گذاشت؟ پيگرد قضايي هم كه نداشته باشد، افكار عمومي در برابرت قد ميكشد و نه فقط طرفداران جان بر كفش. آيا شريعتي در ميان افكار عمومي چنين شاني دارد؟ آيا بر سر او چنين اجماعي وجود دارد؟ او از نادر روشنفكران (به قول برخي، خطيب، سخنران و ...) اين مرز و بوم است كه هنوز كه هنوز است به آرشيو نپيوسته و هيچ گونه اجماعي بر سرش نيست. دفاعي هم اگر باشد نسبي است، نقدها هم در شكل منصفانهاش هميشه يك اما به پيوست دارد. اسطوره «نسبي» و «تقريبي» و «كمي تا قسمتي» نداريم.
اسطوره، موجوديتش را از تماميتش ميگيرد. سي سال اخير او هم بهانه شوخي شده است، هم توهين، هم اتهام، هم نقد (فلسفي – ديني – جامعهشناسانه) و البته هم مدح و ستايش... اگر شور و شر و مزاج آتشيني هم نشان داده شده از هر دو سو بوده است. هم آن كس كه كوبيده با بسيج احساسات به ميان آمده، هم آنكه در ستايش او سخن گفته است. در كنار اين زد و خورد البته بحثهاي غني و پرمحتواي نظري بسياري هم صورت گرفته است كه به نوعي ميراث فرهنگي سي سال اخير را تشكيل ميدهد. نقد و بررسي شريعتي و افكارش، همچون آينهاي روبهرو بهانهاي بوده است براي به خود نظر انداختن و موقعيت بسياري از معضلات و مفاهيم نظري و اجتماعي و ديني را ارزيابي كردن.
حتي اگر طي اين بحثها فهميده باشيم كه شريعتي خطيب بوده است و نه آكادميسين، سواد نداشته و ... با اين همه همين كه فرصت بحث در بابهايي همچون نسبت ايدئولوژي و مذهب، جايگاه دين در تغييرات اجتماعي، نسبت مذهب و سياست، راديكاليزم و اصلاحات، اتوپيا و رئال پليتيك و ... را فراهم كرده باشد، به وظيفه خود عمل كرده است. پرونده شريعتي را نميتوان محدود كرد به يك زد و خورد ابسورد و بيمعنا ميان طرفداران آتشين از يك سو و مخالفان متعصب از سوي ديگر و بعد اين وسط، با گرفتن ميانه دچار توهم شويم و تصور كه راه سوم، راهي ديگر است. شريعتي در اين سي سال، همين جا و هماكنون در ميان ما ايستاده است و به هيچ فرا زمان و فرامكان اسطورهاي رانده نشده است؛ در دسترس، بيمتولي و آماده براي بحث و گفتوگو و البته براي خالي كردن عقدههاي دل. شريعتي اسطوره نيست، خوبياش در همين است.
2 با اين همه كساني كه اصرار دارند او اسطوره است و بايد شكستش بايد بگويند كي و چگونه اسطوره شد و چگونه؟ طي اين سي سال و اندي كه از مرگش ميگذرد اسطوره شده است؟ چون حيات علني داشته و بر سر كوي و برزن نامش خوانده ميشده است وارد وجدان عمومي اجتماع شده يا بر عكس از آنجا كه زيستي پنهان داشته، بيبلندگو بوق و كرنا، آهسته و پيوسته بدل شده است به پچ و پچ و زمزمه و ... نماد؟ چون متعلق به زمانهاي قديم و دور بوده است، شده است حسرت نوستالژي در ادامه اون زمونا يادش به خير يا چون پا به پا با تغييرات و تحولات اجتماعي ما به جلو آمده شده است اسطوره؟ چون اسم خيابان و مترو و مدرسه و بيمارستان به نامش هست يا چون مجسمهاش ناگهان مفقود ميشود و كراواتمند است يا چون انتساب به او ميشود مجازات در مراتب بهشت در يك كلام: چون اراده معطوف به ساخت و ساز اسطوره از شخصيت او از بالا وجود داشته است اسطوره يا چون اراده معطوف به ساختن اسطوره از او وجود نداشته، شده است اسطوره؟ چون پشتش گرم بوده شده است اسطوره يا چون پشتش خالي بوده؟ چون بت شده است بايد شكستش يا چون مدام خواستهاند بشكنندش شده است بت؟ اين را ديگر اسطوره شناسان بايد بگويند. به ما توضيح دهند روند اسطورهسازي يا برعكس شكل گرفتن اسطورهها را. اسطورهها را هميشه نميسازند. اسطورهها ساخته ميشوند براي پر كردن خلأيي.
3 سوال مهمتر اينكه اگر شريعتي اسطوره است و بايد شكستش، چه كساني اين اسطوره را ساختهاند؟ دوستداران يا مخالفان؟ اينكه دوستداران شريعتي او را اسطوره كردهاند، يكي از همان اسطورهها است. اگر اسطورهسازي با بزرگنمايي همراه باشد در مورد شريعتي مسووليتش به گردن مخالفاني است كه در بزرگنمايي نقش او در تاريخ معاصر سهم بسزايي داشتهاند: «شريعتي همه را چريك كرد، شريعتي با رويكرد ايدئولوژيك به تاريخ، جلودار حركت مشروطيت شد، شريعتي با نگاه اسطورهاي به تاريخ سدي شد براي مدرنيته و ...» هيچ يك از دوستداران شريعتي چنين قدرتي را براي او در كن فيكون كردن تاريخ معاصر قائل نبودهاند.
از مورخ دولتي ما گرفته تا فيلسوف دولتي نظام شاهنشاهي همگي متفقالقولند در ساواكي بودن شريعتي و البته در اينكه همه جوانان ما را ماركسيست كرده است (گيرم از نوع اسلامياش) بسياري از روشنفكران ديني و اكثر روشنفكران غيرديني متفقالقولند كه شريعتي همه را مذهبي ولايي كرد (گيرم كراواتمند)، اما هيچ يك از دوستداران شريعتي تواناييهايي چنين گسترده براي او برنميشمارند. اين مخالفان شريعتي بودهاند كه او را بدل ساختهاند به كينگكونگي با قدرتي خارقالعاده در تخريب كه يك تنه ايستاد و خراب كرد و «بريد و دريد و شكست و ببست، يلان را سر و سينه و پا و دست» يك اسطوره كينگ كونگي نديدهايد؟ شريعتي را چه كسي اسطوره كرده است؟ جملاتي كه در جهان مجازي و غيرمجازي چرخ ميخورد و نام او را بر سر زبانها مياندازد، كتابهايي كه پرتيراژتر ميشوند، نقدهايي كه به هر مناسبتي و از هر طيف فكرياي متوجه او ميشود، يا نسل جواني كه براي شريعتي برافروخته ميشود؟ همان نسل جواني كه در صورت عدم توهم توطئه و دستهاي پنهان، ميگويند اين روزها با ارسال پيامك در صدد شكستن اسطوره شريعتي است: تا كمي بخندد، تا انتقامي گرفته باشد از اسطورهها، تا وعده دهد كه بعدا نوبت شما هم ميشود.
نتيجه: شريعتي چه اسطوره باشد و اين پيامكها به قصد شكستش ارسال ميشود، چه دستهاي پنهان دستاندركار توطئهاي به قصد تخريب آدم محبوب و معتبري باشند، هر دو مبارك است. در شق اول بايد خوشحال بود كه بار ديگر شريعتي بهانهاي شده است براي برداشتن گامي به سوي گسترش فرهنگ تساهل و بردباري. در شق دوم معلوم ميشود كه شريعتي تهديدي است جدي و بايد بدلش ساخت به موضوع خنده. شريعتي در اين ميان، اگر اسطوره نباشد كه خب با اين طنزها نميشكند و اگر هم اسطوره باشد كه با اين توطئهها اسطوره را نميشود، سرنگون كرد. بگذاريد حالشان را بكنند: نسل جوان باشد يا دستهاي پنهان.
نظرات شما عزیزان:
سارا 
ساعت19:06---26 مرداد 1391
سلام دوست من !
در مورد اسطوره یا بت بودن یا نبودن شریعتی حرف و حدیث زیاده . چ اشکالی داره ک شریعتی اسطوره باشه ؟ دلیلی هم وجود نداره اسظوره ها رو تخریب کنیم . چرا باید اسطوره زدایی کنیم ؟ چرا از اسطوره بودن شریعتی باید انقدر عرصه برامون تنگ بشه ک بخایم تخریبش کنیم ؟
و اما
اگر قرار باشه مورخان دولتی ما کسانی نظیر آقای عضدی باشن ک تو تلوزیون میاد و حرف میزنه ک ب هیچوجه روی حرفا و اعتبار سخنانش نمیشه اعتمادی داشت . جناب ایشون خیلی راحت دخل و تصرف در تاریخ ما میکنه و طبق رضایت نظام ما تاریخ رو تعریف میکنه .
در مورد ساواکی بودن یا نبودن ؛یا دکتر بودن یا نبودن شریعتی حرف و حدیث زیاد بود . اما اونچه ک همیشه هتاکی ها و افتراها نسبت ب کسی نسبت داده میشه ک از جهات مختلف دارای نبوغ خاص و محبوبیت اجتماعیه . هنوز کسی نتونسته تا امروز افتراهایی ک ب شریعتی نسبت داده میشه رو ب اثبات برسونه .
و اما در اینکه عده ای معتقدن شریعتی جوانان ما رو مارکسیست کرده ولو از نوع اسلامیش :
زمان شاه وقتی تو حسینیه عده ای از سخنرانان مثل شریعتی و هاشمی رفسنجانی و مطهری و ... برای مردم سخنرانی میکردن ؛ هرکدوم هدف و مسیر مشترکی رو با هم ادامه میدادن . تا اینکه بعد از مدتی بین شریعتی با مطهری و هاشمی و ... اختلاف ایجاد شد و هرکدوم راهشون از هم جدا شد . شریعتی و جلال آل احمد وجه تشابه فکری نسبتن زیادی با هم داشتن . ( آل احمد جزو توده ای ها بود و بعد انشعاب زد . ) آل احمد ب شریعتی پیشنهاد میده اسلام ایدئولوژیک رو مطرح کنه . ایدئولوژی اسلامی در نظر شریعتی منطقی میاومد و ب همین شیوه سخنرانی هاش رو ادامه داد . خیلی ها معتقدن اسلامی ک شریعتی ازش بحث میکرد و روشنگری میداد ؛ اسلام ایدئولوژیکه . البته شکی نیست ک بین اسلامی ک شریعتی تعریف میکرد و اسلامی ک جمهوری اسلامی عملن ب ارمغان آورد ؛ تفاوت از زمین تا آسمان است .
در کل شریعتی رو بیشتر از این ک بخایم مرد سیاست بدونیم ؛ بهتره مرد ادیب بدونیم . قالب کلمات و جملاتش تمایل ب ادبی بودن رو بیشتر درخود دارن تا سیاسی بودن .
من برای این مرد ک جهانی و محبوب اکثر مردمه احترام قائلم .
تصور میکنم عنوان پست شما با متن پستتون هیچ ارتباطی نداشت . هیچ نظری از خانم سوسن شریعتی تو این پست دیده نمیشد . فقط تحلیل از ی نویسنده بود .
شاد باشین .
سارا 
ساعت18:38---26 مرداد 1391
برای این پست باید پاسخ دیگه هم داد .
بزودی برمیگردم .
سارا 
ساعت18:38---26 مرداد 1391
برای این پست باید پاسخ دیگه هم داد .
بزودی برمیگردم .
سارا 
ساعت18:36---26 مرداد 1391
سلام
حقیقت این اس ام اس های هجو علیه زنده یاد شریعتی برمیگرده ب ی موضوع سیاسی . بخشی از حامیان دولت خاستن در مقابل اس ام اس هایی ک مخالفین دولت در وصف جنتی میگن ؛ پاسخ داده باشن . از اینرو کسی رو انتخاب کردن ک هم جهانیه و هم از لحاظ محبوبیت هم مورد قبول اصولگراها و هم مورد قبول اصلاح طلب هاس و هم حتی بسیاری از کشورهای خارجی براش احترام قائلن . بین شریعتی و جنتی قیاس مع الفارقه . چون تفاوت بین این دو بسیار زیاده . بنابراین حربه ای هم ک موافقین دولت علیه مخالفین بکار بردن چندان موثر نیست . شریعتی همیشه و در هرزمان محبوب مردم بود . اما جنتی منفور بسیاری از مردم ایران و دنیا .
بزرگش نخانند اهل خرد
ک نام بزرگان ب زشتی برد
شاد باش و شاد زی دوست من !
|